خانوم طهورا:نماد موهبت ناب خدا

عروسی خاله فاطمه مهربون ونازترین مهمون عروسی

یاهو امشب عروسی خاله فاطمه جون بود اینقدر واسمون مهم بودن که ظهر راه افتادیم تا شب برسیم وحتما بریم عروسی.تارسیدیم شب شده بود وزودی لباس های شما رو عوض کردیم آماده شدیم ومن وشما و دایی ساجد و باباهادی رفتیم عروسی.خدارو شکر ازشلوغی وصدای ارگ  واهمه نداری و اینقدر بینظیر وخاص بودی که دوست نداشتم ازم دور بشی اما گاهی بیتابی میکردی و دایی بغلت میکرد ومیبرد سمت آقایون وبا بابا یه کم شما رو نگه میداشتن ودوباره هم بیتابی میکردی وهم من طاقت دوریتو نداشتم خدارو شکرعاشق دایی ساجدی وپیشش میمونی عروسکم .شب خوبی بود خاله ماه شده بود وخیلی بهم خوش گذشت آخه خاله سارا وخاله ناهید رو هم دیدم.....
21 مهر 1390
1